کد مطلب:225138 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:203

حج نهادن هارون الرشید و امر به کتاب ولایت عهد
در این سال هارون الرشید اقامت حج نمود و در شهر رمضان المبارك ازرقه به آهنگ مكه معظمه و زیارت بیت الله الحرام خیمه بیرون نهاد و به شهر انبار بگذشت و بدار السلام بغداد اندر نرفت لكن منزلی را در كنار نهر فرات اختیار فرمود و آن منزل را داراب می نامیدند میان آن و مدینه السلام هفت فرسنگ طول مسافت داشت و ابراهیم بن عثمان بن نهیك را در رقه بگذاشت و دو پسرش محمد امین و عبدالله مأمون را با خود حركت داد و ایشان هر دو تن ولایت عهد داشتند و بدینگونه راه بسپردند و از نخست به مدینه طیبه بجود و نعمت و عطیت پرداخت و در این مره مردم مدینه را سه مره عطا رسید چه از نخست به خدمت هارون شدند و به عطائی كامل برخوردار شدند آنگاه نزد امین رفتند و هم چنین به عطای او شادخوار گشتند از آن پس نزد مأمون آمدند و از بخشش او كامكار گردیدند.

چون هارون ازین كار فراغت یافت به مكه مكرمه آمد و اهل مكه را به عطیات وافره مستغنی ساخت و در این سفر مقدار عطیات او بدو كرور و پنجاه هزار دینار سرخ پیوست و ابن خلدون می گوید این مقدار عطای او به مردم مدینه بود و یك چنین مقدار به مردم مكه بذل نمود و به این حساب مقدار عطایای او چهار كرور و یكصد هزار دینار می شود.

مسعودی در مروج الذهب می نویسد اصمعی حكایت كرده كه در آن اثناء كه شبی با هارون الرشید راه می نوشیتم ناگاه او را به حال قلق و اضطرابی شدید دیدم گاهی می نشست و گاهی می افتاد و می گریست پس از آن این شعر را بخواند:



قلد امور عباد الله ذاثقة

موحد الرای لانكس و لا برم





[ صفحه 156]





و اترك مقالة اقوام ذوی خطل

لا یفهمون اذا ما معشر فهموا



كنایت از اینكه ولایت عهد را با كسی باید گذاشت كه صاحب رأی مستقیم و عقل سلیم باشد نه اینكه از روی مهر و عطوفت تقدیم این كار كند چون این شعر را شنیدم بدانستم كاری بزرگ را قصد كرده است پس از آن با مروان خادم گفت یحیی را حاضر كن طولی نكشید و یحیی حاضر شد. هارون گفت ای ابوالفضل همانا رسول خدای صلی الله علیه و آله وفات كرد و وصیتی نگذاشت و اسلام كم قوت و ایمان جدید و كلمه عرب مجتمع بود خداوند دین آن حضرت را بعد از خوف ایمن و بعد از ذلت عزیز گردانید و چیزی برنگذشت كه عامه عرب روی با ابوبكر آوردند و خبر او همان است كه میدانی و ابوبكر كار خلافت را با عمر گذاشت و امت بدو تسلیم و به خلافتش راضی شدند و عمر آن امر را بشوری مقرر داشت و پس از وی آن فتنه ها برخاست كه میدانی چندانكه كار خلافت به دیگران افتاد. هم اكنون من به آن اندیشه هستم كه ولایت عهد را با آنكس گذارم كه روش او را می پسندم و طریقه اش را ستوده می دانم و به حسن سیاست او وثوق دارم و از سستی و وهن او ایمن می باشم و او عبدالله مأمون است اما بنی هاشم به محمد امین مایل می باشند و در محمد همان صفات است كه هست تابع هوای نفس اماره و منقاد و فریفته زنان و دچار تبذیر و عیش و عشرت است و عبدالله مأمون با طریقتی پسندیده و رأی استوار و درخور رجوع چنین امری عظیم است. هم اكنون اگر این كار را به عبدالله گذارم بنی هاشم را بخشم و ستیز درآورم و اگر محمد را در كار خلیفتی منفرد دارم از تخلیط او نسبت به رعیت آسوده نیستم تو به هر چه صلاح می دانی اشارت كن كه بحمدالله مبارك الرأی و حلیف النظر هستی. یحیی گفت در چنین امری عظیم نمی توان بدون رویت رأی داد و مجلسی دیگر می خواهد رشید بدانست باید خلوت كند مرا دور ساخت من در كناری برفتم به طوری كه سخنان ایشان را می شنیدم و ایشان مدتی در مناجات و مناظرت بودند تا شب



[ صفحه 157]



بگذشت و قرار بر آن شد كه ولات عهد را بعد از محمد باعبدالله مأمون گذارند. طبری می گوید محمد بن یزید از ابراهیم بن محمد لحجی روایت كند كه چنان بود كه هارون الرشید در روز پنج شنبه در شهر شعبان سال یكصد و هشتاد و سوم برای پسرش محمد عقد ولایت عهد بر بست و او را امین لقب داد و مملكت عراق و شام را در تحت فرمانفرمائی او بر نهاد و این امارت در سال یكصد و هشتاد و پنجم اتفاق افتاد و هم در همان سال یكصد و هشتاد و سوم در رقه با پسرش عبدالله به ولایت عهد بیعت كرد و او را مأمون خواندند و از سر حد همدان تا آخر مشرق را به امارت او مقرر نمود این وقت سلم بن عمرو خاسر این شعر را بگفت:



بایع هارن امام الهدی

لذی الحجی و الخلق الفاضل



المخلف المتلف امواله

و الضامن الاثقال للحامل



و العالم الناقد فی علمه

و الحاكم الفاضل و العادل



و الراتق الفاتق حلف الهدی

و القائل الصادق و الفاعل



ابرهم برا و اولاهم

بالعرف عند الحدث النازل



لمشبه المنصور فی ملكه

اذا تدجت ظلمة الباطل



فتم بالمأمون نور الهدی

و انكشف الجهل عن الجاهل



حسن بن قریش گوید قاسم بن رشید در حجر تربیت عبدالملك بن صالح می زیست چون عبدالملك خبر بیعت رشید را با دو پسرش امین و مأمون بدانست این شعر را به خدمت رشید تقدیم نمود:



یا ایها الملك الذی

لو كان نجما كان سعدا



اعقد لقاسم بیعة

و اقدح له فی الملك زندا



الله فرد واحد

فاجعل ولاة العهد فردا



كنایت از اینكه یك فرزند را بدون علت بی نصیب و كئیب گذاشتن از طریقت مردمان حسیب لبیب ادیب عادل عامل بیرون است و این شعر عبدالملك نخست تحریك و تحریض است كه رشید را بر بیعت قاسم دعوت كرد لاجرم چون رشید این



[ صفحه 158]



شعر را بدید با پسرش قاسم نیز بیعت كرد و او را مؤتمن لقب داد و جزیره و ثغور و عواصم را در حیطه امارت او بگذاشت و این شعر را در این مورد گفتند:



حب الخلیفة حب لایدین به

من كان لله عاص یعمل الفتنا



الله قلد هارونا سیاستنا

لما اصطفاه فاحیا الدین و السننا



و قلد الارض هارون لرأفته

بنا امینا و مأمونا و مؤتمنا



و چون هارون الرشید مملكت زمین را در میان سه فرزندش امین و مأمون و مؤتمن تقسیم نمود یكی از عامه گفت همانا كار ملك و پادشاهی را استوار ساخت لكن بعضی دیگر گفتند بلكه در میان ایشان خصومت افكند و نبال جدال و سهام قتال را در میان ایشان كارگر نمود و پایان این معاملت برای رعیت مخوف و زیان كار است و شعراء در این باب انشاء ابیات نمودند و از آن جمله این شعر است:



اقول لغمة فی النفس منی

و دمع العین یطرد اطرادا



خذی للهول عدته بحزم

ستلقی ماسیمنعك الرقادا



فانك ان بقیت رایت امرا

یطیل لك الكآبة و السهاد



رای الملك المهذب شر رأی

بقسمته الخلافة و البلادا



رای ما لو تعقبه بعلم

لبیض من مفارقه السوادا



اراد به لیقطع عن بنیه

خلافهم و یبتذلوا الودادا



فقد غرس العداوة غیر آل

و أورث شمل الفتهم بدادا



و القح بینهم حربا عوانا

و سلس لاجتنابهم القیادا



فویل للرعیة عن قلیل

لقد اهدی لها الكرب الشدادا



و البسها بلاء غیر فان

و الزمها التضعضع و الفسادا



ستجری من دمائهم بحور

زواخر ما یرون لها نفادا



فوزر بلائهم ابدا علیه

اغیا كان ذالك ام رشادا



می گوید در این تقریر ولایت عهد و تقسیم ولایات و الایاتیكه هارون الرشید در میان اولاد خود نمود در بوستان خلافت و مرغزار سلطنت نهال خصومت و نفاق



[ صفحه 159]



بنشاند و آنچه را قصد كرده بود برخلاف آن خواهد دید و دشمنی پایدار و جنگ و جدالی استوار در میان ایشان نمودار نمود كار بر رعیت دشوار و درخت بلا و بلیت را به بار آورد و چنان تخم آشوب و آفاتی در مزرع ملك بیفكند كه هرگز از میان نرود و در عین قصد اتحاد و وفاق ریشه عناد و نفاق را آبدار ساخت و زود باشد كه خون چون جیحون روان گردد و جهانیان دستخوش فنا و هلاك شوند و تمام این او زار و معاصی بر گردن وی باقی و ثابت است. بالجمله می گوید هارون به حج راه گرفت و محمد و عبدالله پسرهای او در خدمتش ملازمت داشتند و نیز سرهنگان سپاه و بزرگان پیشگاه و حكام عباد و عمال بلاد در ركابش راه می سپردند و این داستان در سال یكصد و هشتاد و ششم هجری بود و در رقه از جانب خود ابراهیم بن عثمان بن نهیك عكی را بحر است حرم و حفاظت خزائن و اموال و لشكر خلیفه ساخت و پسرش قاسم را به جانب بلخ فرستاد و در همان جا با جماعتی از سرهنگان لشكر و گروهی مردم پرخاش گر او را منزل داد. و چون از مناسك حج بپرداخت برای پسرش عبدالله مأمون دو مكتوب بنوشت و تمامت فقهای عهد و فاضیان عصر آراء خود را در آن ثبت كرده بودند در یكی محمد امین را فرمان كرده بود كه در آنچه در حق مأمون مشروط داشته و اعمال و ضیاع و غلات و جواهر و اموالی كه بدو باز نهاده است به آن وفا نماید و جملگی را بدو تسلیم فرماید و نسخه دیگر بیعت نامه بود كه از عام و خاص و بزرگ و كوچك و شروطی كه برای عبدالله مأمون بر برادرش محمد امین و بر تمام مردمان بود اخذ كرده و در آن مرقوم داشته بود و این دو مكتوب را در بیت الله الحرام مقرر بماند از آن پس كه بیعت بر محمد را و گواهی گرفتن بر آنچه رقم نموده بود، خدای و ملائكه خدای و هر كسی را در خدمت هارون از سایر فرزندانش و اهل بیت او و موالی و قواد سپاه و وزراء و نویسندگان او و دیگران در كعبه معظمه حضور داشتند و شهادت به بیعت و نگارش كتاب در بیت الحرام واقع شد و با حاجیان كعبه مشرفه در حفظ آنها و منع كسی كه اخراج آنها را از كعبه معظمه اراده كند و از آن مكان مقدس



[ صفحه 160]



ببرد سفارش بلیغ و حكم اكید بنمود. عبدالله بن محمد و محمد بن یزید تمیمی و ابراهیم لحجی گفته اند كه هارون الرشید حاضر شد و وجوه بنی هاشم و بزرگان لشكر و فقهای زمان را حاضر نمود و جمله را در خانه خدای درآورد و بقرائت كتاب بیعت و شروط معهوده كه برای امین و مأمون مقرر داشته بود فرمان كرد و حاضران را بر ایشان گواه ساخت و از آن پس چنان بصواب نگریست كه آن كتاب را در كعبه معظمه بیاویزد و چون برافراختند تا معلق دارند بناگاه فروافتاد، پاره هوشمندان گفتند این سلسله بزودی شكسته شود از آن پیش كه تمام گردد و از هم بگسلد.